نور امید
تن به باد افکندم ، چشم خانه تهی شد از فشار باد
تو را ندیدم ، نیافتم .
حتی باد هم مرا نپراکند .
بین تو و دریای بیکران قرابتی دیدم
آب دریا گورم شد .
موجها تحقیرم کردند .
موجها مرا به بازی هر روز خود گرفتند ،
و ندیدمت .
شاید بین آن همه فشار ، در دریا مرا از تو واداشت .
تو وسیعتر از کویری،
چشم وسیعتر از دریا نیافت .
به کویری رفتم ، تند باد مرا بلعید ، شنزار ها دهان باز کردند
تو را نیافتم .
کاش همانجا تبدیل به شن می شدم .
شاعران را دیدم روز روشن به دنبال خورشیدند ،
شاعر شدم .
دیدم هر که تو را می خواهد ، می سراید .
سروردم نیافتمت .
حتی دیوان کوچک هم بفروش نرفت .
دیدم وقتی یک دوست دلش می گیرد از وسعت پنجره گلها را می نگرد ،
پنجره ای یافتم وسیعتر از تمام جهان
چشمم در حسرت تو ماند .
پنجره ام خرد شد .
شیشه اش وجودم را خون آلود کرد.
دیدم مردم منجمدند و در چشمان فلزیشان اثری از حرارت نیست .
مردم شدم شاید با انجماد تو را فراموش کنم
حرارت تو نگذاشت .
و حالا مانده ام که چگونه ، آخر چگونه از تو برای کودک دل ، داستانی قانع کنند بگویم .
یکی آمد و گفت: به اندازه کبوتری بخواهش ،
دیدن سهل است .
می روم تا میزان علاقه ام را به کبوترها بسنجم
.